ارغوان(ابتهاج)
بس که بیرنگم چو آب از هرچه بینم رنگ میگیرم بیصدایم همچو کوه از هر ندا آهنگ میگیرم روشن از سنگ حوادث شد دل من، شوری از آن یافت چشمهام، این مایه جوشش از درون سنگ میگیرم انتظار آفتابم پرده بر چشم تماشا گشت گر چو شبنم بستر از گلهای رنگارنگ میگیرم خار پر، خورشید سوزان، خستگی، شنزار بیپایان پای اگر گامی فراتر مینهم فرسنگ میگیرم از نم اشکم غبار از کاروان در دست صحرا نیست میروم چون کوه دامان طنین زنگ میگیرم
نوشته شده در سه شنبه 88/2/1ساعت
5:43 عصر توسط جلال یقموری نظرات ( ) |
Design By : RoozGozar.com |